صبرت که تمام شد نرو معرفت تازه از همینجا اغاز میشود . من وخانوادم برای ۱۲سال مدام بین خونه های۴۵و۵۰متری درحال اسباب کشی بودیم .توی این اوضاع بدخونه وتوی فصل اسباب کشی فکرکردم یه هم دردی کنم بااجاره نشین ها.توی دره ای که اسباب کشی میکردیم دوتا موضوع من روبیشتر ازهمه ازار میدادیکی دل کندن ازجایی که یک سال بهش گفتم خونه و اونیکی عادت کردن به جایی که بایدعادت میکردم بهش بگم خونه .
اولین غروب توی خونه ی جدید باعث میشه یجوری دلت بگیره که انگارغم دنیا توی دلت.همش سعی میکنی بغض توی گلوت روبخوری که نکنه اشکات بریزه چون نمیخوای اشکات باعث بشه یغض بقیه هم بشکنه.مدام حواست به مادرت که زیادغصه نخوره سعی میکنی بهش امیدبدی یکم بخندونیش مدام بهش میگی سال دیگه خدا بخواد توی خونه ی خودمونیم این رومیگی ولی خودت بهش باور نداری.گاه وقتایی هم به بابات نگاه میکنی نکنه بارسنگین برداره اخه واسه کمرش بده دیگه پیرشده.اجاره نشین که باشی اسباب و وسایلت همیشه توی جعبست اجاره نشین که باشی اخرسال ها هروقت زنگ در رو میزنند دلت میلرزه نکنه صاحب خونه اومده جوابت کنه اجاره نشین که باشی تازه میفهمی سقف بالای سرت هرچقدر کوچیکباشه اگرمال خودت باشه یه دنیاارزش داره چون سقف بالای سرت ارامش رو هم باخودش میاره.خدانکنه وقتی اجاره نشینی برگردی و شرم رو توی چشمای بابات ببینی.اگه اجاره نشینی واین رو میخونی میخوام بگم طاقت بیار از سختی کشیدن خجالت نکش همیشه باخودت زمزمه کن فشار توده ای زغال سنگ رو به الماس تبدیل میکنه .میخوام یه دعا کنم یه امین ازت میخوام.خدا هیچ مردی رو شرمنده ی زن وبچش نکنه
نظرات شما عزیزان: